خداوندا: کفر نمیگویم، پریشانم، چه میخواهی تو از جانم؟ مرا بی انکه خود خواهم اسیر زندگی کردی. خداوندا: اگر روزی زعرش خود به زیر آیی، لباس فقر پوشی، غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب اهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه بازآیی زمین و آسمان را کفر میگویی.... نمی گویی؟ خداوندا : اگر در روز گرما خیز تابستان تنت بر سایه ی دیوار بگشایی لبت بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری و قدری آن طرف تر عمارت های مرمرین بینی و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد زمین و آسمان را کفر میگویی... نمیگویی؟ خداوندا: اگر روزی بشر گردی زحال بندگانت با خبر گردی پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن ، از این بدعت . تو مسئولی خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است ،......چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار . |
About
ما چه دیر می فهمیم که زندگی همان روزهایی بود که زود سپری شدنشان را ارزو میکردیم....
فروردين 1394 دی 1393 تير 1393 فروردين 1393 بهمن 1392 آبان 1392 مهر 1392 شهريور 1392 مرداد 1392 AuthorsLinks
تنهایی
SpecificLinkDump
ساختن وبلاگ
کاربران آنلاین: بازدیدها :
دریافت كد ساعت |